سه تا مرد داشتند در مورد امور تصادفی صحبت می كردند
اولی : زنم داشت داستان دوشهر را می خوند كه دو قلو زایید
دومی : خیلی جالبه زن من هم سه تفنگدار را می خواند كه سه قلو زایید
سومی فریادی زد و گفت :خدای من ,من باید زود برم خونه وقتی ازش پرسیدند كه چه اتفاقی افتاده گفت : وقتی داشتم از خونه می اومدم بیرون زنم علی بابا و چهل دزد را می خوند ...........!!یییییییی ☺☺☺
نظرات شما عزیزان:
آخیییییییییییی!!
پاسخ:♥♥♥♥♥
پاسخ:♥♥♥♥♥
عالي
.: Weblog Themes By Pichak :.